لاوین در راه برگشت خونه بود و با خود گفت : من واقعا از دختره خوشم میاد ، پس هیچوقت تسلیم نمیشم
میخوام قلبش رو تسخیر کنم نمیدونم چرا این حس در من به وجود اومده ولی به این نتیجه رسیدم که واقعا دوستش دارم پس تموم تلاشمو برای اینکه در قلبش رو به رویم باز کنه رو میکنم ، تا فعلا که هیچ خبری از پدر مادرش نشده امیدوارم فردا هم خبری نشه چون واقعا میترسم مشکل ساز بشم برای دختره یا حتی برای خودم
به خانه ی خودش رسیده بود .
مادرش صدایش کرد : لاوین اومدی ، بیا ببین کی اومده دیدنمون
لاوین با کمی شتاب بیشتر وارد حال شد .
دید که دوست هم جبهه ای پدرش نشسته و در حال چایی خوردنه
لاوین دهنش بند اومده بود که ناگهان گفت : عمو ناصرررررررررررررررررررررر شما کی اومدین؟ چرا زودتر نگفتین من گوسفندی مرغی قربونی میکردم (جالب است بدونید عمو ناصر حکم پدر رو برای لاوین داره چون پدره لاوین توی جنگ کشته شده)
عمو ناصر در حین خندیدن پا شد و لاوین رو در آغوش گرفت
+ لاوین چه خوب بزرگ شدی
- بله عمو جون حدود پنج سالی میشه از آخرین باری که شما پیش ما بودین
+ مادرت رو که اذیت نمیکنی؟ مادرت بیشترین زحمت رو برات کشیده
- خیالتون راحت باشه همیشه کمکش میکنم و حتی از گل باریک تر هم بهش نمیگم
+ خوشحالم که میبینم تبدیل به همچین جوان رشید و خوشتیپی شدی
- نه عمو جان ما هرچی هستیم بخاطر لطف و کمک شماست
لاوین با عمو ناصر خورد پای صحبت نشست و موقع خداحافظی از راه رسید
عمو ناصر : من برم بیشتر باعث زحمتتون نشم
مادر لاوین : آقا ناصر خوشحال شدیم از دیدنتون بازم تشریف بیارید
+ حتما بهتون سر میزنم
لاوین و مادرش با عمو ناصر خداحافظیه گرمی کردن و اون شب هم به خوشی تموم شد .

ادامه ی داستان رو در ادامه مطلب بخونید


دراگون بال - گوکوی دوست داشتنی لاوین ,ناصر ,مادرش ,اومده ,واقعا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فانوس گرافیک بوووووووووووووووووووووق گردشگری آپ شمال|دانلود آهنگ شمالی|موزیک جدید مازندرانی|رسانه آپ شمال|بروزترین سایت آهنگ شمالی بچه های آسمان - Children of Heaven Blog تخفیفان اینجا همه چی هست تخفیفان